من دل به زيبايي به خوبي ميسپارم دينم اين است من مهرباني را ستايش ميکنم آيينم اين است من رنج ها را با صبوري ميپذيرم من زندگي را دوست دارم انسان و باران و چمن را ميستايم انسان و باران و چمن را ميسرايم در اين گذرگاه بگذار خود را گم کنم در عشق ، در عشق بگذار از اين ره بگذرم با دوست ، با دوست
هیـس ! وقتی دخـتـری را دوست دارید اولین چیزی که باید یاد بگیرید آرامش است ! دخـتـرها نـه اینکه ضعیـف باشند،نـه اینکه زیادی زود رنـج و بچـه ننـه باشند،نـه اینکه بـلد نـباشند سختـی ها را تـاب بیاورند نـه !! دخـتـرها دخــتـرند ! قرار نـیست تمـام تعاریـفشان مثل شما باشد ... برای دخـتـرها عشق یعنـی آرامش،یعنـی امنیت .... سـرِ دخـتـرها داد نـزنیـد،با دخـتـرها طولانـی قهـر نکنید ... وقتی کنارتان توی ماشین نشسته اند سرعتتان را خیلی زیـاد نکنید ... کنار دخـتـرها با دوستتان،با همکارتان،با بقال محله؛با هیچکس دعوا نکنید! دخـتـرها از خشونـت میترسند،دخـتـرهای ایــران لااقل میترسند ! تـرسیدن را یـاد گرفته انـد. با دخـتـرهای ایـرانـی با آرامش رفتـار کنید،حتـی ابـراز علاقه تان هم آرام باشد ... مـدام نگویید:
یادمان باشد که ... لحظههاست که آدمی را هیچ و پوچ میکند. لحظههاست که انسان را فرسوده و خسته از زندگانی میکند. لحظههاست که عمر ما را به پایان میرسانند. و لحظههاست که انسان را فریب میدهند. بیایید از پس لحظهها بگریزیم. به امید لحظه بعدی زندگی نکنیم. اینگونه بیندیشیم که انگار لحظه بعدی راه ما نیست. و از همین لحظه لذت ببریم... نه به امید لحظه بعدی... پاس
یک نفر که بیهراس از موهای ژولیده و صورت رنگ پریدهات، با همان قیافه به آغوشش پناه ببری، و سر روی شانههایش بگذاری…
زن و مرد هم ندارد؛
توی زندگی مردها هم باید زنی باشد، که صورت ِ آفتاب خورده و عرق کرده و ته ریش نامنظمشان را به اندازه ی صورت هفت تیغه ی ادکلن زده دوست داشته باشد، شاید هم بیشتر.…
آدمها توی یک زندگی یک نفر بخصوص را میخواهند که برایش درد دل کنند، بیآنکه بترسند، بیآنکه هراس داشته باشند از حرفهایشان
یک نفر که آنها را همان طور که هستند دوست داشته باشد، همان طور غمگین، همان طور شیطان، همان طور پر حرف؛
همان طور ساکت، همان طور غُرغُرو و همان طور شلخته !
آدمی که وقت ِ آمدنش آرام شوی و مثل چشمه از حرفهای نگفته قُل قُل کنی و بجوشی…
دلم برای یک نفر تنگ است… نه میدانم نامش چیست… و نه میدانم چه می کند … حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم… رنگ موهایش را نمی دانم… فقط میدانم که باید باشد و نیست …
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و
همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند،
از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود
هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد
و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود
می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
عشق لذّتی اغلب مثبت است که موضوع آن زیبایی است، همچنین احساسی عمیق، علاقهای لطیف و یا جاذبهای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و میتواند در حوزههایی غیر قابل تصور ظهور کند.
عشق و احساس شدید دوست داشتن، معانی زیادی را در بر دارد.
در بعضی از مواقع، عشق بیش از حد میتواند شکلی تند و غیر عادی به خود بگیرد که گاه زیان آور و خطرناک است و گاه احساس شادی و خوشبختی میباشد. اما در کل عشق باور و احساسیعمیق و لطیف است که با حس صلحدوستی و انسانیت در تطابق است. عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی انتها برای دیگران است. در واقع عشق را میتوان یک احساس ژرف و غیر قابل توصیف انسانی دانست که فرد آنرا در یک رابطه دوطرفه با دیگری تقسیم میکند. با این وجود کلمه «عشق» در شرایط مختلف معانی مختلفی را بازگو میکند: علاوه بر عشقرمانتیک که آمیختهای از احساسات و میل جنسی است، انواع دیگر عشق مانند عشق عرفانی و عشق افلاطونی، عشق مذهبی، عشق به خانواده را نیز میتوان متصور شد،
این لحظه ها... تنم یه آغوش گرم میخواهد با طعم عشق..نه هوس، این لحظه ها... لبانم رطوبت لبهایی را میخواهد باطعم محبت..نه شهوت؛ این لحظه ها... گیسوانم نوازش دستی رامیخواهدباطعم ناز...نه نیاز، این لحظه ها... تنی رامیخواهم که روحم را ارضا کند.... نـــه جســـــمم را......!!!!
و باز یاد لبانت چون خوره بر جانم فتاده.. و ندیدن آن خنده های شیرین پر از نازت،دلم را خون کرده.. و باز تو نیستی و هزاران غم در نبودت مرا در آغوش گرفته.....!!
دنیا هــرزه است ! تو را کنار کسی می خواباند که دوستش نداری ! خاطره ی بوسه های اتفاقی لذت را در وجودت می میراند. و همیشه ی خدا چشم هایت را مـــی بندد.! این آخر مصیبت نیست.. قلب:قلب کوچک ساکِتَت... همین قلب لعنتیت... ارضا نمی شود دیگــــر !
I love my EYES when you see them I love my NAME when you say it I love my HEART when you love it I love my LIFE when you are in it چشامو وقتی دوست دارم که تو بهشون نگاه میکنی اسممو وقتی دوست دارم که تو صداش میکنی قلبمو وقتی دوست دارم که تو دوسش داشته باشی زندگیم رو وقتی دوست دارم که تو توش هستی
::
Love is that condition in which the happiness of another person is essential to your own عشق شرایطی است که در آن سعادت طرف مقابل کاملا وابسته به سعادت توست
No matter what is the question when love is the answer پاسخ عشق است سوال هر چه که باشد
::
Love is wide ocean that joins two shores عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد
::
Message:some text missing*
Sender:Name Missing*
*Number Missing
*Sentate missing
*Missing U a lot thats y
everything is missing….
پیام : متن پیام از دست رفته
فرستنده : نام فرستنده مشخص نیست
تاریخ ارسال : تاریخ ارسال معلوم نیست
دلم واسه ی تو خیلی تنگ شده واسه ی همینه که همه چیز گم شده و از دست رفته!
سه شنبه 3 تير 1393برچسب:,
|
سوگند
به چشمان دل انگیز تو سوگند ...به لبهای حوس ریز تو سوگند ...به سحبای دو چشم پر ز نازت
به مژگان دل عاشق گدازت ...به اشک آن لاله گلبرگ رویت ...به مژگانت، به ابرویت، به مویت
آنقدر که همه ی انسانها توان تجربه کردن آن را دارند !
مهم عاشــــــــق ماندن است ؛
بی انتــــــــــها بی زوال تا ابــــــد ؛
بی منـــــت …!
.
لحظه ی قشنگیه: وقتی که اعصابت خورده ولی عشقتــــ میاد دستت رو آروم می گیره و فشارش می ده و تو اینقدر آروم می شی که اگه صد سال بقیه می نشستنــــد و باهات حرفـــــ می زدن آرامش نمی گرفتی … !
.
گاهی باید دستاشو بگیری تو دستت و فقط یه جمله بهش بگی: “من واسه یه لحظه بیشتر با تو بودن
شـــب هایم عجیب درد میکند . . . ! حتی دردهایم هم درد میکند . . . ! ایــن روزها از جـــنس دردم . . . عـــلاجی نیست . .. بــاکی نیست . . . پر دردی هم عــالمی دارد . . . ” درد ” خودش درد ندارد . . . این بـــی هــــمدم بودن است که درد را به رخ آدم میکشد . . . ســرم درد میکند از این هــمه ســـردرگمی . . . از این هـــمه سرگرمی های پـــوچ . . . چشــمانم سوز دارد . . . نــــه سوز سرما ! نه ! بلکه چـــشمانم میسوزد از این هــــمه آلـــودگی فکر و ذهن . . . کــاش دنیـــا هم مکثی میـــکرد . . . کــاش دنیـــا هم سرعت گیر داشت . . . کــاش توقف میکرد انـــدکی در برابر غـــم هایم . . . هه انگار عـــادت کرده ام به غصه خوردن . . . ! از تمام شیـــرینی های دنـــیا , این غـــصه ی تـــلخ بود که نصیب مــــن شد . . . از بچگی “تلخی” را دوست داشتم . . . امـــا نه تا این حد که تـــمام زنــــدگیم بشود یـــک تـــلخی بـــــــی پایان . . . اما باز هم به خودم افــتخار میکنم که تا به حال قــهوه تلــخ غـــم هایم را به هـــیچکس تعارف نکردم . . . همـــیشه تلخی هایم را در پس شیــــرینی لــــبخند قـــایم کرده ام . . . لبخند را هدیه دادم به دیـــگران و غـــم هایم را برای یـــادگـــاری پیش خودم نگه داشته ام . . . ! در زنـــدگی از کسانی که تـــوقع داشتم هـــیچ نـــدیدم … شــــاید . . . شاید به خاطر همین است که اکنون همانند لــاک پــشت در خودم قایم میشوم و مسیر زندگی را آهسته و با احتیاط طی میکنم . . . مـــــن از غــریبه ها نـــمی ترسم . . . بلکه از غــریبه های آشـــنا مـــی ترسم . . . آن هایی که زمانی آشـــنا بودند ولی “غریبه” رفـــتند . . . در زنـــدگی دشمن ها چه نــــزدیک و دوست ها چه دورند . . . . و بـــدخواهان چه بســـیار هستند و طــرفداران چه کـــم . . . شـــاید تــــنهایی ما انسان ها از این دور بـــودن ها و کم بـــودن هاست . . . امـــا به راستی به چه کـــسی میتوان اعتماد کرد ؟ به چه کســی میشود نــزدیک شد و بعد پشیمان نشد ؟ آیـــا دیگر اعـــتباری برای انسانیت هست ؟ دلـــم گرفته است از این همـــه بـــی وفــایی . . . بــــی اعتمادی . . . بـــی اعــتباری . . . چـــرا تا وصـــال هست جــــــــدایـــــــــی ؟ چـــرا تا رضـایت هست خیــــــانـــت ؟ چـــرا تا لـــبخند هست اخــــم ؟ چـــرا روز به روز قیمت اجناس بالا میرود ، ولی ارزش انسان ها پــــایـــین . . . ؟ دیگر خســـته شده ام از این همه تــظاهر…دورویی و حیــــله . . . از این هــمه نـــــقاب های بــــره مانند که صورت گـــرگ را پـــوشش می دهد ! خـــسته شده ام از آدم هایی که برای صـــعود خودشان نردبانــت میکنند …. و وقـــتی که به اوج رسیدند برایـــشان غـــریبه ای میشوی گــــمنام . . . خــــدایا می بیــــنی روزگــارمان را که چه سریع با ســیاهی ترکیب شده …. ؟ بیــــا و لــــطفی کن . . . خودت رو ســـپیدمان کن در بـــرابر این هـــمه ظــلمت گــناه . . . مگر خودت در کتاب آســـمانی ات نگفته ای که خداوند با صــابرین است ؟ بــــاشد صـــبر میکنیم در برابر این دردها , این غم ها . . . ولـــی تــــو هم دســـتمان را رهــا مکن . . . نـــگذار که غـــرق شویم در این دریای پــر عـــمق مشـــکلات . . . خــــدایا در زنـــدگی مهر کسی را در دلـــمان بیــنداز که همچون خودت مهــربان و بـا وفـــا باشد . . . نـــگذار مهـــرمان پیـــش یک بــــی مهر جا بــماند . . . نـــگذار درگیـــر کسی شویم که درگیر دیگری ست . . . خـــدا جـــونم یک نـــگاهی به بـــندگانت بکن . . . بـــبـــین مــــا هم ، چون خودت تـــــنهاییــم . . . پــــس هـــوایمان را در این تــنهایی ها و ســـردی های روزگار داشته باش . . .
" قلــ♥ــب " شمـــــا بـــــه او تعلـــــق دارد .........!
پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:,
|
درباره من
سلام بازدیدکنندگان گرامی
فضایی که اکنون در ان حضور دارید جز متنها و شعرهای عاشقانه محتوای دیگری ندارد
اگر مطالب، مورد پسند شما قرار گرفت با نظرهاتون در بهتر سازی وبلاگ و
هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه ای است که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد٬زندگی طغیانی است بر تمام درهای بسته٬ زندگی تنهایی را نفی می کند و عشق، بارورترین تمام میوه های زندگی است. امروز برای من روز خوبی نیست٬ اینجا را غباری گرفته است٬ یاد تو هر لحظه با من است اما یـــاد انسان را بیمار می کند . به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو، نیاز من به تمامی ذرات زندگی است. دیگر چه می توانم گفت٬ من خسته هستم دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد٬ تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است.
ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویشتن کنیم
اینک اما دستی است که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند٬ دستمال های مرطوب، تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند. التماس، شـــــکوه زندگی را فرو می ریزد.
تمنا، بودن را بی رنگ می کند و آنچه به جای می ماند ندامت است. اگر دیوار نباشد، پیچک به کجا خواهد پیچید٬ نه من ماندنی هستم، نه تو. آنچه ماندنی است ورای من و توست.
فرصتی برای فكر كردن است. من را تنها نگذار.
همین ...
mehrdad_parvizi@yahoo.com
نازترین عکسهای ایرانی